قدیما زمستونا تو خونه 250 تا لباس بافت می پوشیدیم، بعد تا سرمونو

می کشیدیم تو حیاط قندیل می بستیم و شیرجه می زدیم داخل بخاری

رو بغل می کردیم. 

حالا با همون تی شرت تابستون می چرخیم تو حیاط. 

نه که سرد نباشه ولی غیر قابل تحمل نیست. 

من یه سرماییِ عاشق سرمام. 

واقعا سرما برام لذت بخشه. بخصوص کنار یه آتیش تو دشت و دمن. 


دیگه می خوام بالا بیارم از بس رفتم گوگل و مهناز افشار رو دیدم ​​​​​​

اصلا حالم از خبرنگاری به هم می خوره. 

یه چیز بی عرضه رو اینقد بزرگش می کنن که نگو. 

عکس جنجالی مهناز افشار در بغل ابی!

حالا عکسه رو باز می کنی کنار هم وایسادن ​​​​​​

دیگه نسبت به کلمه ی جنجالی هم آلرژی گرفتم 


مادر شوهرم به من می گه خسیس. ولی من اصلا خسیس نیستم. 

فقط جوری که اون خرج می کنه و انتظار داره منم اونجوری باشم، خب نیستم.

مادر شوهرم یه جوری برعکس بقیه ی مادر شوهراس. 

همیشه می شنوم می گن مادر شوهر من نمی ذاره شوهرم برام چیزی

بگیره، یا می گن اگه چیزی می گیرم تو گوش شوهرم می خونه که

زنت ولخرجه و نمی ذاره به جایی برسی. 

ولی مادر شوهر من بهم می گه چرا خرج نمی کنی؟

چرا هر روز یه لباس نمی پوشی؟

چرا هر بار یه مانتو تنت نیست؟ چرا لباسای رنگی رنگی زیاد نمی پوشی؟

اینش برام جالبه. اصلا بدم نمیاد که می گه. ولی خب من برای هزینه های

زندگیمون برنامه های خودمو دارم. 

جذاب نیست برام هر ماه لباس و کفش و مانتو ن. 

مهم نیست برام وقتی یه لباسو تو یه جمع معمولی پوشیدم و بقیه دیدن،

دیگه اون لباس رو مثلا بارهای بعد که خانواده ی دایی شوهرم اومدن

خونه شون دیگه تن من نبینن.

الان این یعنی چی؟

من ترجیح می دم یه پس انداز داشته باشم جای این خرجای الکی. 

ترجیح می دم پولمو نگه دارم و از آپارتمان نشینی خلاص بشم. 

مادر شوهرم می گه در زمینه ی پول و خرج و مخارج تو کاملا برعکس منی. 

البته گفت از این خصوصیتم خوشش میاد. چون خودش هیچ وقت تو

زندگیش برای درآمد و هزینه ها اهل حساب و کتاب و برنامه ریزی نبوده. 

با این حال این خسیس بودن رو همیشه به شوخی بهم می گه! 


امروز تولدمه ولی عشقم پیشم نیست. من خوزستانم اون اصفهان. 

با این حال بازم سوپرایزم کرد. منم که عاشق سوپرایز 

حالا چه جوری. تماس گرفت پرسید کجایی، گفتم تازه از حموم دراومدم. 

گفت تو اتاقتی، گفتم آره. گفت برو زیر بالشتو نگاه کن. 

رفتم بالشمو زدم کنار دیدم یه بسته اونجاست. بازش کردم دیدم یه انگشتره

با طرح تاج. خیلی ظریف و نگین کاری شده. واقعا خوشگل بود. 

هیجان انگیز شدم. 

عشقم گفت چون خودش نمی تونست بیاد، از یکی از دوستاش خواست

یه طلا آشنا تو شهر ما بهش معرفی کنه. 

بعد با طلا ه صحبت کرد که عکس انگشتراشو براش بفرسته.

از بین عکسا یکی رو انتخاب کرد و مبلغش رو فرستاد برای آقای طلا .

از اون ور هم تماس گرفت با فرشید پسر عموم گفت بره تحویلش بگیره.

بعد باز تماس گرفت با مریم خواهرم که بسته رو از فرشید بگیره تو اتاقم قایمش کنه. 

قربون عشقم برم دلم براش یه ذره شده. کاش پیشم بود این شب تولدم.

راستی. 

تولدم مبارک 


دو ماه قبل از عروسی مون بود. شکیب به خاطر کارش نمی تونست بیاد

خوزستان. واسه همینم خودم تنهایی باید هماهنگیا رو انجام می دادم. 

تالار، فیلمبردار، ارکستر، آرایشگاه، آتلیه، تدارکات پذیرایی، لباس عروس و

خلاصه همه چیزا رو تنهایی هماهنگی شونو انجام دادم. 

خونه مونم که پول رهنشو داده بودیم. همه چیز از دو ماه قبل از تاریخ

مورد نظرمون آماده بود. 

حالا چیزی به عروسی نمونده بود که خبر آوردن دختر پسر دایی مامانم

ورداشته خودشو دار زده مرده. 

مراسمشم میفتاد همون تاریخ عروسی ما. 

جوری حالم بد شد که نگو. هیچ کاری هم نمی تونستم بکنم. 

اگه می خواستم عقبش بندازم نزدیک ترین زمان می شد دو ماه بعد. 

تازه اگه تمام پکیج مد نظرم رو اون موقع می تونستم دوباره هماهنگ کنم. 

هیچی دیگه مامانم رفت از داییش و پسر داییش اجازه گرفت و عروسی رو

برگزار کردیم. اونم در حالی که نصف فامیل ما نبودن.

خیلی حالم گرفته شد. خیلی ناراحت شدم. از دختره که این کارو کرده بود

متنفر شدم. و همچنان متنفر بودم تا همین چند روز پیش. 

همه می گفتن مرده. نباید از مرده چیزی به دل گرفت ولی من نمی تونستم

حلالش کنم که باعث شده بود بهترین شب زندگیم خلوت باشه. 

می گفتم اگه مرگش خودخواسته نبود اصلا اذیت نمی شدم ولی چون خودش

این تصمیمو گرفته بود پس هیچ وقت نمی بخشمش. 

پنجشنبه ی گذشته بود که رفتیم سر خاک بابابزرگم. سومین سالروز نبودنش

بود. چند متر اون طرف تر، این دختر دفن شده بود. هر بار سر خاک بابابزرگم

می رفتم می دیدمش و می گفتم بهش که نبخشیدمش. 

ولی اون روز بعد مدت ها باباشو دیدم. پسر دایی مامانمو. 

بالا سر دخترش وایساده بود و پشت سر هم سیگار می کشید. 

نمی دونم قبلش سیگاری بود یا نه ولی اون روز یه ریز سیگار دستش بود.

بعد از گذشت چند ماه، هنوز نمی تونست دخترشو تنها بذاره و بره. 

تا جایی که می تونست می موند اونجا و خیره می شد به سنگ سرد قبر

دخترش. دلم براش سوخت. برا پدری که حتما خیلی حسرتا با رفتن دخترش

به دلش موند. 

اون لحظه حس کردم دیگه از دختره متنفر نیستم. فقط به خاطر پدرش. 

اون موقع تونستم بگم بخشیدمت به خاطر بابات. مردی که رنج کشیده بود. 

و اگه بدونه دخترش در عذابه بازم رنج می کشه. 


دیشب عروسی آرام بود. خواهر کوچیکه م. به لطف کرونا نتونستن جشن و مراسم عروسی داشته باشن. فقط ما بودیم و خواهر برادرای آرش. یه کم خونه ی ما بودیم، یه کم خونه ی بابای آرش، بعدشم رفتیم دور دور عروسی که خیلی خوش گذشت. البته اینجور عروسی کردنم برا خودش جالبه. دیروز صبح آرام رفت آرایشگاه، بعد یه لباس شبیه لباس عروس پوشید با تور و دسته گل. آرشم کت و شلوار پوشید و کراوات زد. کارتاشونم که آماده کرده بودیم. دیگه ناغافل رفتن در خونه فامیلامون زنگ می زدن که کارتاشونو
دیشب خواب سامانو دیدم. اصلا مدت ها بود سامان رو یادم نبود. حالا چطور خوابشو دیدم نمی دونم. البته خوابه رو هم یادم نیست. عخی گفتم سامان یاد بازیای آنلاین افتادم باز دلم تنگشون شد ​​​​​​ چه دورانی بود. فارغ از همه چیز بودیم. یادش بخیر.
نمی دونم چرا ناهار که خوردم بلافاصله دل درد و حالت تهوع بهم دست داد. شکیب هم خونه نبود. اصلا چنان دلم درد گرفت که گفتم الان می میرم. زنگ زدم به مادر شوهرم ببینم درمان خونگی سراغ نداره برا این حالت. خواهر شوهرم اونجا بود پرید وسط که فلان چیزو بخور. خلاصه خوردمش حالا حس می کنم یه ذره بهتر شدم. این وسط مادرشوهرم هم هی زنگ می زنه می گه بیا اینجا. می گه شوهرت نیست الان علی (پسر خواهر شوهرم) رو می فرستم دنبالت باهاش بیا اینجا تنها نمون تو خونه.
دو روزه مهمون از شیراز داریم. همکارای شکیبن. آقایون با وجود من راحت نبودن دیگه اومدم خونه ی مادرشوهر جون. الان دو روزه اینجام. البته بد هم نیست. یه بالکن دلباز داره خونه که خیلی خوشگله. ویوی خوبی هم داره. چیزی که تو خونه ی خودمون ازش بی نصیبم. شبا واسه خودم می رم تو بالکن خیلی کیف می کنم.
یعنی ملت تا این حد مخشون ایراد داره؟ یه خانم چادری از آپارتمان رو به رویی مون اومده می گه عزیزم جلو بالکنتون شیشه بکشین خونه تون معلومه. گفتم در بالکن ما پرده داره اصلا هم کنار نمی ره چطور معلومه؟ می گه نه خودت میای تو بالکن لباس پهن کنی رو به روییا می بیننت. تو دلم گفتم من فقط روسری سرم نیست وگرنه پوشیده میام تو بالکن حالا چیه مگه مسخره ها که یه چیزی گفت کرک و پرم ریخت. گفت تازه شلواراتم معلومه آقایون می بینن خوب نیست ​​​​​​ خواستم بگم حالت خوبه؟ مسخره

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزای جوونی فروش عمده چسب پهن نواری انجمن علمی دانشجویی تکنولوژیست جراحی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان ترانک - دانلود آهنگ جدید و آلبوم Drive ماهان مدیکال