نمی دونم چرا ناهار که خوردم بلافاصله دل درد و حالت تهوع بهم دست داد. شکیب هم خونه نبود. اصلا چنان دلم درد گرفت که گفتم الان می میرم. زنگ زدم به مادر شوهرم ببینم درمان خونگی سراغ نداره برا این حالت. خواهر شوهرم اونجا بود پرید وسط که فلان چیزو بخور. خلاصه خوردمش حالا حس می کنم یه ذره بهتر شدم. این وسط مادرشوهرم هم هی زنگ می زنه می گه بیا اینجا. می گه شوهرت نیست الان علی (پسر خواهر شوهرم) رو می فرستم دنبالت باهاش بیا اینجا تنها نمون تو خونه. شوهرم ,خواهر شوهرم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تو بهترین خرید رو از ما داشته باش وبلاگ شخصی برهان ابن الدین حمیدی Quran به تفریح ایران خاص coryyc2 Casa رزبرگ